وبلاگ بزرگ ایسواس من

وبلاگ بزرگ ایسواس من

وبلاگ بزرگ ایسواس من

وبلاگ بزرگ ایسواس من

اشعاری زیبا در مورد جنگ تحمیلی

اشعاری زیبا در مورد جنگ تحمیلی

در این مطلب از وبلاگ بزرگ ایسواس من می خواهیم برایتان اشعار جنگ و مقاومت را ارائه کنیم.

«حمید آزاد شد، هویزه آزاد شد...»

نوشته ها جان گرفت، خطوط فریاد شد

خطوط، در چشم من، چو موج لغزنده بود

«هویزه آزاد شد، حمید آزاد شد...»

جوانی آنجا رسید، نهال دیروز ما

که سرو شد، قد کشید، که شاخ شمشاد شد

خطوط لغزنده بود، جوان چو آهن، چو کوه

گذشت مریخوار، خطوط پولاد شد...

هزار سیلاب خون، چو رود کارون، گذشت

مگو چه هنگامه بود! بگو چه بیداد شد...

وطن! چه سرها به خاک، فتاد تا کار تو

ز سر به سامان رسید، ز نو به بنیاد شد

خطوط با سایهها، نشست در اشک من

«حمید آزاد شد، هویزه آزاد شد...»

هزار سیلاب خون، چو رود کارون، گذشت

مگو چه هنگامه بود! بگو چه بیداد شد…

وطن! چه سرها به خاک، فتاد تا کار تو

ز سر به سامان رسید، ز نو به بنیاد شد

... اینجا

هر شام خامشانه به خود گفتیم

امشب

در خانههای خاکی خوابآلود

جیغ کدام مادر بیدار است

که در گلو نیامده میخشکد؟

اینجا

گاهی سر بریده مردی را

تنها

باید ز بام دور بیاریم

تا در میان گور بخوابانیم

یا سنگ و خاک و آهن خونین را

وقتی به چنگ و ناخن خود میکنیم

در زیر خاک گل شده میبینیم:

زن روی چرخ کوچک خیاطی

خاموش مانده است

اینجا سپور هر صبح

خاکستر عزیز کسی را

همراه میبرد

اینجا برای ماندن

حتی هوا کم است

اینجا خبر همیشه فراوان است

اخبار بارهای گل و سنگ

بر قلبهای کوچک

در گورهای تنگ

اما

من از درون سینه خبر دارم

از خانههای خونین

از قصه عروسک خونآلود

از انفجار مغز سری کوچک

بر بالشی که مملو رویاهاست...

ننگ است کمی درنگ تا پیروزی

از دست منه تفنگ تا پیروزی

دانی چه بُوَد پیام یاران شهید

این‌ است که جنگ جنگ تا پیروزی

 

نام تمام بچههای رفته

در دفترچه دریاست

بالای این ساحل

فراز جنگل خوشگل

در چشم هر کوکب

گهوارهای برپاست،

بیخود نترس ای بچه تنها

نام تمام مردگان یحیاست.

هر شب فراز ساحل تاریک

دریا تماشا میکند همبازیانش را

در متن این آبیچه تاریک،

یک دسته کودک را

که چون یک خوشه گنجشک

بر پنج سیم برق، هر شب، گرد میآیند.

اسفندیار مردهای

(بیوزن، مانند حباب کوچک صابون)

تا مینشیند

شعر میخواند...

اگر پیل زوری و گر شیر جنگ

 به نزدیک من صلح بهتر که جنگ

 

یک عمر خوانده بودیم

دارا انار دارد

در دست کوچک خود

سارا انار دارد

ما مشق مینوشتیم

با شور و شادمانی

غافل از اینکه دارا

حتی نداشت نانی

سارا گلولهای خورد

وقتی شعار میداد

هنگام مرگ خونش

بوی بهار میداد

در دستهایش امروز

دارا تفنگ دارد

با دشمنان سارا

او قصد جنگ دارد

دارا که مشق ما بود

در جبهههاست امروز

درس شجاعت او

سرمشق ماست امروز

شور شلمچه می زند این دل بیقرار من

عقده گشا نمی شود سینه انتظار من

شلمچه! بیصدا شدی؟! مگر تو خاکِ مُرده ای؟!

به سوی عاشقــان حـق ، چـرا مـرا نَبُرده ای ؟

 

یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه

هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه

بشکسته سبوهامان، خون است به دلهامان

فریاد و فغان دارد، دُردیکش میخانه

هر سوی نظر کردم، هر کوی گذر کردم

خاکستر و خون دیدم، ویرانه به ویرانه

افتاده سری سویی، گلگون شده گیسویی

دیگر نَبُوَد دستی، تا موی کند شانه

تا سر به بدن باشد، این جامه کفن باشد

فریاد اباذرها، ره بسته به بیگانه

لبخند سروری کو، سرمستی و شوری کو

هم کوزه نگون گشته، هم ریخته پیمانه

آتش شده در خرمن، وای من و وای من

از خانه نشان دارد، خاکستر کاشانه

ای وای که یارانم، گلهای بهارانم

رفتند از این خانه، رفتند غریبانه

یادمان نرفته است

روزهای آتش و انتظار و انفجار، یادمان نرفته است

سینه ها داغدار، نخلهای سربدار، یادمان نرفته است

چکمه های پرزخون، عشق و ترکش جنون، پاتک و تک و نبرد

ورد لب دعایمان یا علی و ذوالفقار، یادمان نرفته است

 

کوپن 356، تخم مرغ

لباس میپوشم

و از پلهها به زیر میآیم

از خانه به خیابان

خیابان هاشمی

خیابان مأنوس

خیابان سلام دلها

خیابان صمیمیت سلامها

خیابان بار عاطفی کلمات

خیابان خانههای کوچک

خیابان دلهای بزرگ

خیابان خانوارهای نه سر عائله

خیابان خانوارهای شش نفر شهید

خیابان هاشمی

خیابان سربلند

خیابانی که کوتاه نمیآید

خیابان اول خط

خیابانی که با یک اتوبوس

به میدان انقلاب میپیوندد

خیابانی که همیشه از او وحشت دارند

خیابانی که همیشه برایش نقشه میکشند

خیابانی که هر روز بمبارانش میکنند

خیابانی که هر روز متولد میشود

خیابانی که هر روز در مدرسه

نامنویسی میکند

خیابانی که هر روز بزرگ میشود...

کفتران عاشق و زخمی و شکسته بال، لا له های بی سرو-

دستهای مانده بر سیمهای خار دار،یادمان نرفته است

صبر و استقامت در خدا خلاصه ها، مردهای بی نشان-

در اسارت و غریب همچو نخل استوار، یادمان نرفته است

 

گامی به تولا زده بودم ای کاش

جامی ز می «لا» زده بودم ای کاش

آن شب که قراولان طوفان رفتند

چون موج به دریا زده بودم ای کاش

چون که بیرنگی اسیر رنگ شد

موسیای با موسیای در جنگ شد

چون به بیرنگی رسی کان داشتی

موسی و فرعون دارند آشتی

 

آوای خوش هَزار تقدیم تو باد

سرسبزترین بهار تقدیم تو باد

گویند که لحظهایست روییدن عشق

آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

 

ننگ است کمی درنگ تا پیروزی

از دست منه تفنگ تا پیروزی

دانی چه بُوَد پیام یاران شهید

این است که جنگ جنگ تا پیروزی

مرد بودم کاش

سربازی که در جنگ های صلیبی

با تو اسیر شده باشد

ترانه هایی را که به یاد چشم های زنی می خواندی گوش می دادم

و هر وقت دلم می گرفت

دستی که پتو را از صورتم کنار می زد

دست تو بود

مرد بودم کاش

سربازی که در جنگ های صلیبی

با تو

اسیر شده ام.

 

... شاپورخان به مشتریهایش سیگار وینستون تعارف میکند

و مطمئن است که قیمت سکه و طلا

پایین نمیآید

او فکر میکند هنوز هم خرمشهر

دست عراقیهاست!

و چقدر خوشحال است که پسرش را معاف کردهاند

به خانه برمیگردم

تلویزیون دعای «نامها و نشانهها» میخواند

بعضی اوقات خاموشی هم چیز بدی نیست

امسال به ساعتهای «کاسیو» اطمینان کردیم

و نماز صبحمان قضا شد!

امسال متولیهای مسجد و امامزاده

با هم مسابقه گذاشتند

و همه از رساله امام یک جور سوال دادند

تلویزیونهای رنگی

سشوار

هدف بالا بردن معلومات است

کودکان ششماهه هم میتوانند شرکت کنند

بشتابید

تبلیغات فلان مسجد

رنو و پیکان پخش میکند

در عتیقهفروشیها پیکان صفرکیلومتر میفروشند

در میدان انقلاب

اتحادیه خرید و فروش کوپن

حوصله مردم را سر آورده است

دلالان رایانه و روغنچراغ

دلالان شیر مرغ و جان آدمیزاد

با ارز غیرآزاد، تجارت میکنند

شرکتهای ثبتنشده

سیاستبازان لرد مستضعف

جیببرهای باجواز

جیببرهای بیجواز

غولهای پوشیده در لباس مذهب

مقاطعهکاران خیابان زعفرانیه

شرکت صادرات زعفران

شرکت صادرات فرش...

خجالت هم چیز نایابی است...

تقریبا

همه کشورهایی که می شناسم

زخمِ جنگ به سینه دارند

همه جنگ ها؛

مدالِ مرگ!

تو اما؛

پلاک بی رقیب یک دفاع بمان . . .

 

... صدا، صدا، صدا بود که سقف چوبی لرزید

قلب بزرگ بابا با همه خوبی لرزید

دود که به آسمون رفت پدر تو ایوون اومد

از تن شهرم اون شب بگی نگی، خون اومد

همون شب سیا بود که بمبو من شناختم

کنار کاردستیام ماشین جنگی ساختم

لوله تانک چوبی مداد رنگیام بود

کت بزرگ بابا لباس جنگیام بود

گلدون یاس ایوون باغ خیالیام شد

خونه مردم شهر جعبه خالیام شد

وقتی صدا میاومد مدادو بر میداشتم

مثل ضد هوایی رو جعبهها میذاشتم

آژیر قرمز میزد پدر هراسون میشد

آخه یه گوشه شهر دوباره داغون میشد

میدیدم از تو جعبه جنازه بیرون میاد

عروسکای زخمی از تنشون خون میاد...

بازی ولی جدی بود یه روزی باورم شد

عروسکای زخمی یکیش، برادرم شد

یه روز که من بیهوا رفته بودم سراغش

یه پای چوبی دیدم تو گوشه اتاقش

برادرم به من گفت: «بازیه جنگه!» خندید

پاشُد منو بغل کرد پاهاش ولی میلنگید

 

هر بار که با دلم می جنگم

تو برنده می شوی،

جهان

جای خوبی 

برای عاشقانه زیستن نیست

این حرف را اما

با هیچ گلوله ای نمی شود 

در مغز این دل فرو کرد!

می میرد اما

باور نمی کند

آن وقتها که دستم به زنگ نمیرسید

در میزدم

حالا که دستم به زنگ میرسد

دیگر دری نمانده است.

بر میگردم:

یکی دو روز مانده به زنگهای تفریح

«برنامه کودک» تازه تمام شده

و ما مانند همیشه توپ را میبریم که...

طنین کشدار سوتی غریب

بازی را متوقف کرد

صدای گنجشکها را برید

جنین کال زنی بر زمین افتاد

کارون یک لحظه زیر پل ایستاد

و ما به بازی جدیدی دعوت شدیم

که توپهایش به جای گل آتش میشدند

گنجشکها لانههایشان را پایین آوردند

ما بادبادکهایمان

و بزرگترها صدایشان را.

از آن پس دیگر

زیر هیچ سقفی سفره پهن نشد.

پیراهنم را در میآورم

کارون مرا به جا نمیآورد

رفتار تلخ آب

اجساد باد کرده را

از ذهن او به فراموشی دریا ریخته

انگار جز ماتم از این رود چیزی نمیتوان گرفت.

بر میگردم:

بابای خط خورده مدرسهمان را

از زیر آوار دفتر بیرون میکشند

در یک دستش نقشه ایران مچاله شده

و در دست دیگرش

دستمالی مانده از رقصها و گریههای محلی...

منبع : شعر در مورد جنگ ایران و عراق و مقاومت

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.